به نام آنكه روانم در هفت خوان او بند است
سلام
واقعيت اينه كه من هيچ تجربه ي عملي ندارم. دليل بزرگش سنمه. ثانيا نه كلاسي رفتم و نه رشته اي كه انتخاب كردم هنريه و نه دوستي يا آشنايي در اين كار دارم.
از مدتها پيش به سينما علاقه مند شدم ولي به صورتي كه همه ي افراد معمولي اون رو دوست دارن فيلم هاي اكشن،ترسناك و .... به قول بهتر سرگرم كننده.
به مرور به دليل شنيدن صداي كساني كه به سينما به عنوان يك هنر بزرگ نگاه مي كردند و سرگرم كنندگي رو موضوع يا حداقل موضوع اصلي نمي دونستند سعي كردم به هنر حقيقي فكر كنم. و با توجه به علاقه ام به فلسفه به سمت فلسفه ي هنر رفتم. پس از مقدار كمي كندوكاو به آنچه از هنر و خصوصا سينما مي خوام رسيدم. و نظرات خودم رو دارم.
سوادم در مورد فنون سينمايي بسيار كمه دليلش هم اينه كه دوره اي نديدم.
ولي با توجه به ديدگاه هاي هنريم مدتي قبل شروع كردم به فيلمنامه نوشتن. بعد از رها كردن يكي كه توي وبلاگ اپيفانيي (Epiphany.mihanblog.com) به دليل الكي بودن ، يه فيلمنامه ي عادي و كليشه اي نوشتم كه يه فيلم احساساتي عادي بود كه توي پست هاي قبلييه همين وبلاگ جاهلي از ميان غافلان هست. (با عنوان آيا بايد عشق را در كنج يادها و هوهوي بادها يافت؟)
بعد شروع كردم به نوشتن يه فيلمنامه ي ديگه كه هنوز روش كار مي كنم. در مورد تمدن و خرد عصر جديد و تبعاتش، فيلمي مثل برزيل ...
واضحه كه بيوگرافيه جذاب و پر كاري نيست!!
به اميد ظهور نور
در پناه آه بي پناهان