• وبلاگ : ياداشت هاي پسرك زشت
  • يادداشت : خدايا...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نسيم 

    کاشکي

    گاهي وقتا

    خدا از پشت اون ابر ها ميومد بيرون

    و گوشم رو محکم مي گرفت و داد مي زد که

    آهـــــــــــــــــاي !!!

    بگير بشين سر جات

    اينقده غر نزن….

    همينه که هست !

    بعد يک چشمک مي زد

    و آروم توي گوشم مي گفت

    غصه نخور، همه چي درست ميشه….