• وبلاگ : ياداشت هاي پسرك زشت
  • يادداشت : امشب. . .
  • نظرات : 2 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نسيم 
    شايد تکراري باشه ولي :
    يک سخنران مشهور سمينارش را با در دست گرفتن بيست دلار اسکناس شروع کرد او پرسيد چه کسي اين بيست دلار را مي خواهد؟ دست ها بالا رفت.او گفت:من اين بيست دلار را به يکي از شما مي دهم اما اول اجازه دهيد کاري انجام دهم. او اسکناسها را مچاله کرد و پرسيد چه کسي هنوز اين ها را مي خواهد؟ باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر اين کار را کنم چه؟ او پول ها را روي زمين انداخت و با کفشهايش آنها را لگد کرد بعد آنها را برداشت و گفت: مچاله و کثيف هستند حالا چه کسي آنها را مي خواهد؟ بازهم دستها بالا بودند سپس گفت: هيچ اهميتي ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را مي خواستيد چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بيست دلار مي ارزيد. اوقات زيادي ما در زندگي رها مي شويم، مچاله مي شويم و با تصميم هايي که مي گيريم و حوادثي که به سراغ ما مي آيند آلوده مي شويم . و ما فکر مي کنيم که بي ارزش شده ايم اما هيچ اهميتي ندارد که چه چيزي اتفاق افتاده يا چه چيزي اتفاق خواهد افتاد. شما هرگز ارزش خود را از دست نمي دهيد. کثيف يا تميز،مچاله يا چين دار شما هنوز براي کساني که شما را دوست دارند بسيار ارزشمند هستيد. ارزش ما در کاري که انجام مي دهيم يا کسي که مي شناسيم نمي آيد ارزش ما در اين جمله است که: ما که هستيم؟ هيچ وقت فراموش نکنيد که شما استثنايي هستيد