اولین پیام
باز در میان باورهای خاک خورده ام غوطه ورم.غبطه می خورم به حال کسانی که هیچ نمی دانند و هیچ
نمی فهمند.حال عجیبی دارم،گویی همه ی رگهای وجودم را پاره می کنند،برایم سخت است که بنویسم،
سخت است که برای دل خود بنویسم،چون تا به حال ننوشته ام.
در بحبوحه ی روزهای سخت زندگانیم هستم،قرار بر این است که تعلقات روحی ام را از یاد ببرم،روزگار
قرار است باز هم از صفحه های تاریک و تلخ خود بر من نمایان کند.نمی توانم و هرگز نتوانسته ام منطق
را بر ارزشهای روحی پیروز گردانم،هرگز نتوانستم عقل را بر باورهای عارفانه قانع کنم.
هرگز نتوانستم که بتوانم عشق را فراموش کنم...
حتی اگر بزرگترین فیلسوفهای جهان را با آن جملات بلند آوازه یشان در نظر بگیریم،باز آنان هیچ
نمی فهمند چون عشق را لمس نکرده اند،چون عاشق نبودند.آنها که فهمیدند هیچ نگفتند و آرام رفتند...