آرام...
اینجور مواقع است که حس نوشتنم فوران می کند و هجوم اشک چشمانم را می سوزاند !
اما دیگر با تجربه تر از آنم که اجازه دهم اشک بی مقدار از چشمانم سرازیر شود !
محکوم است که در سلول چشمانم باقی بماند !!
اندک زمانی است که در هنگام تشویش آرامش بخش وجودم صدای من است !
آیا این نشانه ی دیوانگی است ؟!
خود با خود سخن میگویم !
و به گونه ای سحر انگیز آرام می شوم !
آرام باش دادا ! دیگر خود را مجاز ندان که قلب کوچکت برای این دلیل بی دلیل به تقلا افتد !
و من آرام می شوم ...
دیگر یاد ها حتی قلقلک انگیز هم نیستند !
تو چرا متشنج می شوی ؟!