روزگار؟! ....
انگار روزها هم سنگین شده اند.
از هر کدامشان چیزی در وجودم رسوب می کند.
هر روز که می گذرد ، پایین تر می روم.
نمی دانم در چه ، ولی هر روز بیشتر فرو می روم.
جنس این ایام چیست که روزها بی خیالم می کنند و شبها بی قرار؟!
همانی که قرار است تنهایم نگذاری راه بر من بنما که تنها مانده ام در این نمی دانم چه ...روزگار؟! ....