دلم برای عاشقانه های ناب و لحظه های عارفانه ام با خدا تنگ شده ...
خدایا ! دلـــ ـم فقط "تو" رو میخواد ... چرا نیستم من ؟! ...چرا چنین دورم ..؟!!
دارم فیلم "خداحافظ رفیق" را میبینم :
- خب مسلم جان ! خداحافظ ...
یعنی ؟ ... چی ؟!!!
- شرمنده ام !
یعنی ! مـــ ـن ! نمیتونم بیام؟!
- اجازه ندادن ، یعنی موقع تو هنوز نرسیده ...
کجا میرید بی معرفتا ؟ ... اینجوری رفیقتونو جا میذارید و میرین ؟ آره؟! ...چرا وایستادید ؟ ...آره ! من بدبختم ، بیچاره ام ، بی عرضه ام ، آلوده ام ، واگیر دارم ...اره ! شیمیایی گناه و معصیتم ! نفسم مریضتون میکنه . بایدم منو جا بذارید و برید . شماها پاکین عزیزین آبرومندین سالمین امـــا من ؛ جذام گناه سر تا پامو گرفته ... مگه نه ؟!!! ... یه مرداب خشکیده ام ... نامردا ! منم یه زمانی مثل ِ شما زلال و جاری بودم ، پاک بودم ، کنارتون بودم ، رفیقتون بودم ، اگه همه ی اینا نبودم ، بابا نوکرتون که بودم ...
حالا ببینین ! رفیقتون توی این شهر شلوغ ! جا مونده ، داره زیر ِ دست و پا له میشه !
ـ چی میخوای مســــلم ؟!
دل تنگ ِ رفتنم ...
ـ مسلم دلش رو تو مشت حسین گذاشت و رفت کوفه . دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بمیره یا تنگ بشه . اگر مسلمی چرا تسلیم نیستی ؟ اگر دل دادی چرا بیدل نیستی؟
دلم گرفته مرتضی ! این همه چراغ ، توی این شهر ، هیچ کدوم چشمامو روشن نمیکنه ! ... این همه چشم توی این شهر ، هیچ کدوم دلمو گرم نمیکنه ... مرتضی ! اینجا همه میدون که زنده بمونن ، هیچکس نمیدوه که زندگی کنه ، این شهر همش شده زمیـــــــن ، دیگه آسمونی نداره این شهر... من دلم آسمون میخواد مرتضی ...آسمــــــ ـون ...
- وقت دلت آسمون داشته باشه ، چه تو چاه کنعان باشی ، چه تو زندان هارون ، آسمون آبی بالا سرته !
آخه از کجا این آسمون رو پیدا کنم ؟
- فقط چشماتو باز کن ... تا آسمون چشمای صاحبتو بالا سرت ببینی... زمین و آسمون از چشمهای اون نور میگیرن ...چشماتو رو خودت ببند مسلم ... !
"نمیدانم امشب چرا اینقدر هوا آفتابی ست ... " .