یاداشت های پسرک زشت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دلتنگم ...

    نظر

دلتنگم ...

دلتنگ گذشته ام ! دلتنگ آن پسرک خام و کوچک که همه چیز را زیبا میدید !

نمیدانم ایراد از کجاست . از من ؟! از زمانه ؟! از آدم های اطراف من ؟!

نمیدانم ! هیچ نمیدانم ! این روزها درک و فهمیدن همه چیز علامه ی دهر بودن می طلبد !

کاش همچنان خام می ماندم !

خواب در دنیای بیخیالی ...

دنیای شیرین معصومیت و کودکی ...

us4pq0hr3q9tal8vnz1y.gif 


...

    نظر

مولای یا مولای

انت دلیل و انا المتحیر...و هل یرحم المتحیرالا الدلیل؟

.

.

.

.

 

یا خیر حبیب و محبوب ...صل علی محمد و اله

.

.

.

لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین

.

.

.

 

یا رفیق من لا رفیق له

.

.

.

 

یا انیس من لا انیس له.

.

.

.

***************************

و چه لذتی میبرم که اینها را دارم که گاهی که دلم داد میزند...چشمهایم را ببندم و هی زمزمه کنم

و چه خوب است که به رنگ آیینی در آمدم که خدایش همه جا هست...و

هر وقت خجالت می کشم عزیزانی دارد که واسطه کنم و چه قدر عزیزانش برایم عزیزند

 


روزگار؟! ....

انگار روزها هم سنگین شده اند.

از هر کدامشان چیزی در وجودم رسوب می کند.

 هر روز که می گذرد ، پایین تر می روم.

نمی دانم در چه ، ولی هر روز بیشتر فرو می روم.

جنس این ایام چیست که روزها بی خیالم می کنند و شبها بی قرار؟!

همانی که قرار است تنهایم نگذاری راه بر من بنما که تنها مانده ام در این نمی دانم چه ...روزگار؟! ....خسته کننده


آرام...

    نظر

اینجور مواقع است که حس نوشتنم فوران می کند و هجوم اشک چشمانم را می سوزاند ! 

اما دیگر با تجربه تر از آنم که اجازه دهم اشک بی مقدار از چشمانم سرازیر شود ! 

محکوم است که در سلول چشمانم باقی بماند !! 

اندک زمانی است که در هنگام تشویش آرامش بخش وجودم صدای من است ! 

آیا این نشانه ی دیوانگی است ؟! 

خود با خود سخن میگویم ! 

و به گونه ای سحر انگیز آرام می شوم ! 

آرام باش دادا ! دیگر خود را مجاز ندان که قلب کوچکت برای این دلیل بی دلیل به تقلا افتد ! 

و من آرام می شوم ... 

دیگر یاد ها حتی قلقلک انگیز هم نیستند ! 

تو چرا متشنج می شوی ؟!


خدایا...

خدایا من همان هستم که وقت و بی وقت مزاحمت میشم 

همونی که وقتی دلش میگیره  و  بغضش میترکه  میاد سراغت 

من همونی هستم که همیشه دعاهای عجیب و غریب میکنه 

 و چشماشو و میبنده و میگه : من این حرفا سرم نمیشه باید دعاهامو مستجاب کنی 

همونی که بعضی وقتا لج میکنه و گاهی خوودشو برات لوس میکنه 

همونی که گاهی وقتا پشت سر مردم حرف میزنه  گاهی بدجنس میشه و البته  گاهی هم خودخواه  گاهی هم  ......

یادت میاد من کی هستم  یادت اومد خدایا؟ فقط تویی که میتونی بگیری دستمو ...


نگاه ع م ی ق

وقتی به دقت به خودم نگاه می کنم ? به خوبی می دانم که ظاهری نسبتا" آرام دارم ولی شاید کمتر

کسی بداند که در درونم اسبی چموش ست که هرگز افسارش در دست نخواهد بود.

هرگز نمی دانم فردا چه تصمیمی خواهم گرفت و چه خواهم کرد. هرگز نمی دانم چیزی را که باب طبع ام نیست ?

کی و چطور با تمام وجود کنار خواهم گذاشت و از موقعیت ها و افراد مورد علاقه ام چگونه خواهم گذشت .

دست خودم نیست و صد البته دست هیچ کدام از ما نیست ?هر آنچه که در نهادمان قرار داده شده است.

درون ام را نمی توانم و شاید نمی خواهم دگرگون کنم چون با من و جزئی از من بوده و هست .

خودم می دانم با این اسب وحشی چه کنم ? ولی مطمئنم دیگران نمی دانند وقتی یکباره به خروش آمده و از چیزی می گذرم

که تا دیروز به نظر می رسید دلخواه ام است و تصمیمات مهم زندگی ام به یکباره است .

کاری که می کنم این است که این حیوان نجیب ولی وحشی را آزاد بگذارم که هر موقع خواست رام باشد و سواری دهد

 و هر وقت هوس کوه و جنگل و هم نوع کرد ? افسار گسیخته تاخت و تاز کند و برود ? برود تا بی نهایت و یال هایش در باد

حرکت کند و بدون اندوه از آنچه هست و آنچه باید باشد ? فقط بتازد به سمتی که قلبش او را می برد...


شرمندم موقع تو هنوز نرسیده ...

دلم  برای عاشقانه های ناب و لحظه های عارفانه ام با خدا تنگ شده ...

خدایا ! دلـــ ـم فقط "تو" رو میخواد ... چرا نیستم من ؟! ...چرا چنین دورم ..؟!!

دارم فیلم "خداحافظ رفیق"  را میبینم  :

- خب مسلم جان ! خداحافظ ...

یعنی ؟ ... چی ؟!!!

- شرمنده ام !

یعنی ! مـــ ـن ! نمیتونم بیام؟!

- اجازه ندادن ، یعنی موقع تو هنوز نرسیده ...

کجا میرید بی معرفتا ؟ ... اینجوری رفیقتونو جا میذارید و میرین ؟ آره؟! ...چرا وایستادید ؟ ...آره ! من بدبختم ، بیچاره ام ، بی عرضه ام ، آلوده ام ، واگیر دارم ...اره ! شیمیایی گناه و معصیتم ! نفسم مریضتون میکنه . بایدم منو جا بذارید و برید . شماها پاکین عزیزین آبرومندین سالمین امـــا من ؛ جذام گناه سر تا پامو گرفته ... مگه نه ؟!!! ... یه مرداب خشکیده ام ... نامردا ! منم یه زمانی مثل  ِ شما زلال و جاری بودم ، پاک بودم ، کنارتون بودم ، رفیقتون بودم ، اگه همه ی اینا نبودم ، بابا نوکرتون که بودم ...

حالا ببینین ! رفیقتون توی این شهر شلوغ ! جا مونده ، داره زیر  ِ دست و پا له میشه !

ـ چی میخوای مســــلم ؟!

دل تنگ  ِ رفتنم ...

ـ مسلم دلش رو تو مشت حسین گذاشت و رفت کوفه . دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بمیره یا تنگ بشه . اگر مسلمی  چرا تسلیم نیستی ؟ اگر دل دادی چرا بیدل نیستی؟

دلم گرفته مرتضی ! این همه چراغ ، توی این شهر ، هیچ کدوم چشمامو روشن نمیکنه ! ... این همه چشم توی این شهر ، هیچ کدوم دلمو گرم نمیکنه ... مرتضی ! اینجا همه میدون که زنده بمونن ، هیچکس نمیدوه که زندگی کنه ، این شهر همش شده زمیـــــــن ، دیگه آسمونی نداره این شهر... من دلم آسمون میخواد مرتضی ...آسمــــــ ـون ...

- وقت دلت آسمون داشته باشه ، چه تو چاه کنعان باشی ، چه تو زندان هارون ، آسمون آبی بالا سرته !

آخه از کجا این آسمون رو پیدا کنم ؟

- فقط چشماتو باز کن ... تا آسمون چشمای صاحبتو بالا سرت ببینی... زمین و آسمون از چشمهای اون نور میگیرن ...چشماتو رو خودت ببند مسلم ... !

 

 "نمیدانم امشب چرا اینقدر هوا آفتابی ست ... " .


نمیدونم . . .

    نظر

 

دلم گرفته با همه اینکه اطرافیانم هوامو دارن اما دلم گرفته . 

دلم نازک شده دوست دارم برم یه جایی که

هیچ کس منو نشناسه با صدای بلند گریه کنم هق هق کنم

 و با خدا حرف بزنم همه چیز برام بده.

 خدایا دیگه حوصله بنده هاتو ندارم

 خدایا دردو تو میدی درمون هم تو میدی پس چرا اینقدر حالم بده . . .

دلم از این گرفته که نمیتونم داد بزنم به همه بگم دردم چیه.

 اگه میگم منو ببرید دکتر بخاطر چیه.

دلم برای حرم امام رضا تنگ شده .

برای شبهای حرم برای کبوترهاش.

چی بگم تا دلم خالی بشه؟؟؟؟؟؟

گریه هم دوای سنگینی این دل تنگ نیست.

 کاش الان مشهد بودم.

توی حرم زیر گنبد طلا یا کنار پنجره فولاد کنار مریضها.