خدایا دلم برایت تنگ شده
همیشه یاد آن روزهایی هستم که با هم حرف می زدیم
برایت چند خطی نامه می نوشتم
گاهی بلند
گاهی کوتاه
اما زخم هایم که بزرگترین دردهایم بود ، ساکت می شد
هنوز هم دوستت دارم
دلم برایت تنگ می شود
گمان مبر که عشق انسان زمینی که از سویت تحفه می دانم
جای تو را در دلم تنگ کرده
هنوز هم مثل قدیم در دلم همان قدر بزرگ و فرمانروایی ،
که سالها پیش بودی
شاید باور نکنی اما ،
هر روز و هر شب
هر لحظه
در اوج تنهایی ها و شلوغی ها
در اوج شادی ها و غم هایم
هنوز هم به تو می اندیشم
احساس مرا می فهمی ؟
دلم برای نماز روزهای تنهاییمان تنگ شده
همان رو زها که وقت اذان به قامت می ایستادم
و بعد نماز ساعت ها با تو خلوت می کردم
چقدر نمازهایم را دوست داشتم
شاید خلوص نداشت
اما احساس داشت
با تو بودم
آرام و بی اندیشه
دیشب وقتی دوباره میان حیاط خانه ایستاده بودم
به یاد پیوند قدیممان که همیشگی باد به لطف و مهربانیت
آهی بود که از ته دل برخاست
به یاد همان نمازهایی که می خواندم
دلم برایت تنگ شده
نامه ام سرت را که درد نیاورد ؟
دلم بدجور هوایت را کرده
خودت را به من نشان بده
اگر خدایم نبودی
کنارم بودی
غرق بوسه ات کرده بودم
عشق تنهایی های پر از اشکم ، وقتی که تنها بودیم
هنوز هم دوستت دارم