سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاداشت های پسرک زشت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خبر خوف . . . .

    نظر

سلام

.

.

.

.

.

سلام به همتون که خیلی مهربونید

نخ سوزن سید عزیز خودم (سامر)

.

.

.

واستون

.

.

.

یه خبر خوب دارم

.

.

.

.

دادا چند روزی هست که از طعطیلی   در اومده و تعطیل شده

اونم از برکت دعاهای شماست

.

.

.

 قربون همتوووووووووووووووووووووووون

در پناه باران خدا

یا حق


خواب رئیس جمهوری (-_-)

 

تا که سرمو روی بالشت گذاشتم دیگه نفهمیدم چی شد آخه چند دقیقه قبلش یه دونه کلوزپام خورده بودم .

چه خوابی بود ؟؟

هم دوسش دارم

هم ازش متنفرم . . .

بریم سر اصل مطلب :

خواب دیدم شده ام شخص اول مملکت ( رئیس جمهور ) . قرار بود از فرداش اولین روز کاری من باشه .

من فقط همین امروز را وقت داشتم تفریح کنم . سوار بر ماشین شدم و از خانه خارج شدم

اولین فکری که به ذهنم خورد این بود که اول بروم آرایشگاه موهایم را از این بی سر و سامانی در بیاورم

و مدل ساده کوتاه کنم نا سلامتی من رئیس جمهورم .

همچین که علی آقا داشت موهامو کوتاه میکرد حرف مخارج و زندگی و گرفتاری را پیش کشید

خیلی دلش پر بود ، حرفاش فکرمو مشغول کرد به خودم گفتم اگه جای علی بودی و علی جای تو چی می خواسی ازش ؟؟؟

تا اومدم بهش فکر کنم، دلم بهم گفت بابا یه امروزی را داری تفریح کنی ول کن این حرفا رو . . .

ما بی خیال این حرفای علی آقا شدیم و موهای بلند و پف کرده ی خود را با مدل ساده عوض کردیم و از آریشگاه بیرون اومدیم .

احساس تشنگی داشتم سوار ماشین شدم و دور زدم رفتم سراغ مغازه احمد آقا .

مثل همیشه بچه های بیکار در مغازه جمع شده بودن و هر کسی یک چیزی میگفت .

تا رسیدم احمد آقا حرف نصف کارشو داشت تکمیل میکرد ،

- خدایی میبینی آقا میاد یه خونه می خره 200 میلیون میزنه زمین

برج میاره بالا 300 روش سود میکنه

ما هم از صبح تا بوق شب باید بیایم چشم به مردم داشته باشیم تا ببینم کی میان مغازه خرید کنن ؟؟؟؟؟

از آه دمی گرفت و سینه رو پر از نفس کرد و اونو تا جون داشت به آسمون فوت کرد بعد خم شد از پایین

بطری آب معدنی را از یخچال بالا آورد و اونو محکم به ترازوی کهنه مغازه کوباند انگار که همه چیز

تقصیر این ترازوی زبان بسته باشد .

پولش را دادم و از مغازه بیرون آمدم بدون اینکه توجهی کرده باشم .

دوباره سوار بر ماشین شدم به طرف مقصد نامعلوم . . .

هم چی که فلکه رو داشتم دور می زدم یه لشکر آدمو دیدم که کنار جوی نشسته اند و منتظرن تا یکی

بیاد و ببرتشون سر کار !!!!

تا چشمم به دستای ترک خورده ، صورت سوخته و موهای سپید شده در جوانی افتاد از درون آهی کشیدم . . .

ناگهان دلم گفت باز شروع کردی . . . . و من برای گول زدن خودم گفت ام حتما در اسرع وقت کاری براشون میکنم

و از این آقایان هم گذشتم . رفتم و رفتم تا اینکه به چراغ زشت (قرمز) خوردم :

جوانی با موهای ژولیده ، کثیف و صورتی سیاه و در یک کلمه چنننننننندش

به شیشه ماشین کوبید و دستان بی رمقش را به سمت پایین آورد که یعنی شیشه را بده پایین کارت دارم :

به حرف آقا گوش کردیم و شیشه را تا نصفه دادم پایین

گفتم امری داشتی :

(به سختی فکشو باز کرد گفت :) - یه کمکی به من میکنی . . . حالم خرابه . . . خیلی گشنمه

تا اینو شنیدم دلم دوباره گرفت اما از ترس دلم سکووووووووووت کردم و برای آرامشم 500 تومان پول به این بیچاره دادم

و عذاب وجدانم را خفه کردم تا دیگر به فکر این مرد و امثال این مرد نیفتم

چراغ سبز شد و من به راه خود ادامه دادم .

در فکر خرید لباس بودم اونم توی این بازاری که یا لباسای دارن که یاد

دوران ابتدایی میفتم از بس کوتاهه یا هم

ژیگول و رنگارنگ . . .

از این مدل لباسا دارم اما من رئیس جمهورم شلوار لی چه معنی میده بپوشم

آستین کووووووووووووووووووتاه که دیگه نگو . . . .

توی این فکرا بودم که صدای زشتی را شنیدم ، برگشتم دیدم مردی گنده که گویا زبانش کارخانه تولید فحش باشد

مدام خانواده طرف مقابل را آباد میکند . . . دیگر طاقت نیاوردم و مشتی محکم بر فرمان بیچاره فرود آوردم

واز ته دل فریاد کردم . . .

چه مرگتونه . . .

مثل سگ و گربه افتادین به جون هم . . .

آخه چرا این همه بی حوصله شدین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا دیگه حوصلله همجنس خودتونو ندارین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا چشم دیدنه همو ندارین؟؟؟؟؟؟

چرا این قدر راحت به هم فحش میدن ؟؟؟؟؟؟

چراااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چراااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

انگار که در مقابل کوهی ایستاده باشم دلم به من گفت :

تو چه مرگته این جوری داد میزنی ؟؟؟؟

چرا روزه خودتو خراب می کنی ؟؟؟؟؟

چراااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چراااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نفس عمیقی کشیدم . به خودم اعتماد به نفس تعارف می کردم .

- تو یک رئیس جمهوری . . .

صبر داشته باش . . .

هنوز اول راهی . . .

سرم و رو فرمان ماشین گذاشتم تا آرامشی بگیرم . . .

بعد چند دقیقه سرمو برداشتم دیدم ماشین های مدل بالا پشت سر هم انگار که می خواهند بنزین بزنند .

اما این بار از بنزین خبری نبود ، کمی جلوتر دخترکی ایستاده بود .

تازه فهمیدم رقابت بر سر این دختره 14-15 ساله است !!!!!!!!!!!!!

اما ناگفته نمونه دختر نبود عروسک بگویم شبیه تر است .

از خودم پرسیدم :

واسه اینا چه برنامه ای داری ؟

در آینه که فقط چشمام و می دیدم سرمو تکان دادم و شانه بالا انداختم

چه کار باید کرد ؟؟؟؟؟؟؟

وقتی بودجه فرهنگی مملکت 2 درصد بیشتر نیست . . .

دیدام اگه ادامه بدم روزام را بر خودم حرام میکنم

زیر لب برای آرام کردن خودم می گفتم 2 درصد خودش کلی پوله . . .

اما صدام رو به قطع و وصل شدن افتاد

کم کم هاله ی جلوی چشمامو گرفت و همه چیز مات شده بود

دیگر طاقت نیاوردم زدم زیر گریه و چراهای بی پاسخ که در ذهنم مانند پاندول ساعت چپ و راست میرفت را بررسی کردم

طاقت نیاوردم

سرمو از شیشه ماشین بیرون کردم و سمت آسمون فریاد کردم

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ناگهان از خواب پریدم . . .

ولی ایکاش ادامه داشت تا ببینم به کجا میرسیدییییییییییییییم

نکته :

1 - خواهشا به کسی بر نخوره

 2 - منظورم زیر سوال بردن شخص خواصی نبوده

3 - لوپ کلوم من :آرزو بر جوانان عیب نیست

 


سکسکه ی غرررور . . .

د ...

ی...

نمیدونم!

خونه های سیاه با درزهای سفید و فاصله های منظم اونو به طرف خودش می خوندن.

چشماش سیاهی میرفت اما باید کارشو تموم می کرد.

دراز کشیده بود جلوش ... فقط به یه اشاره ی انگشت نیاز داشت...

خسته بود.

 آخه چطور می تونست؟

روبروش نشست... سعی کرد لمسش کنه... نمی تونست...قلبش به تپش افتاد...

سال ها بود که...

حس کرد چقدر با هم غریبه شدن!

از موقعی که خونه ی جدیدی پیدا کرده بود دیگه اونو ندیده بود...

گم کرده بود...

اگه پیداش می کرد میتونست کارشو تموم کنه؟

چشماش سیاهی رفت...آروم آروم هاله ای از سیاهی در آغوشش کشید و اونو در بی خبری و سیاهی فرو برد...

و صفحه کلید باز تنها ماند . . .

 

 


چقدر شبیه این درخت شده ام . . . .

 آ خدا . . .

تو این روزا حال دلمون بد جوری غبار آلود شه

شده عینهو شهرمون شیراز که بد جوری غباآلوده . . .

یه جورای نفس کشیدن ام سخت شده

یه جورایی روحمون ساز مخالف میزنه

یه جورایی دلامون ابری میشه

یه جورایی . . . 

هستیم اما نیستیم

و اما

امشب شب للیله الرغائب

میگن شب براورده شدن آرزوهاست

اول برای همه آرزو میکنم هر چه آرزو دارن

بعد از خدا میخوام که دادا باشم نه

اینکه باشم و نباشم

آ خدا . . .

وای که این روزا چقدر شبیه این درخت شده ام . . . .

 


نامه ای به آقا . . .

 

آقا جان سلام

هر سپیده دم پنجره آدینه چشمانم را می گشایم و به انتظار آمدنت وضو می گیرم .

و به نماز می ایستم و دعای عهد تو را برای میثاق و عهدی دوباره می خوانم

غرق در یادت می شوم آنگاه که می گویم

"یا مولای یا مولای ادرکنی ادرکنی"

شبنم اشکهایم یاری ایستادن دوباره را ندارند

و آهسته و آرام از گوشه چشمانم فرو می ریزند و به روی گونه هایم راه می افتند

آنها نیز از این انتظار خسته شده اند و به راهی بی پایان می روند .

بغضی راه گلویم را می بندد،ناگاه دلم می لرزد و ذهنم غرق در رویاهای شیرین آمدنت می شود

به خود باز می آیم و خورشید نیز برای استقبال آرام آرام از پشت کوه ها خود را به اوج می رساند

تا قبل از آمدنت به استقبالت آمده باشد.

نورش همه جا را در بر می گیرد و بر بیداری منتظرانت می افزاید .

دلم گرفته چرا؟

میدانم کوله پشتی گناهیم است که نمی آیی!

به گناه بی گناهی یا عذاب بی وفایی!

یا هر دو !

هر روز عهدم را با یاد تو پیوند می دهم و زمزمه ای بر لبانم جاری می شود

سرمست از واژه ظهور می شوم ،

شاید این ساغر ، غریب تشنگانش را سیراب کند و عطش شان را فرو نشاند .

انشاالله . . .

 


شکی ندارم که چقدر با حالی . . .

    نظر

 

گویا امروز در تکامل روحم ، خودم کاری کرده ام . . .

اثبات عشقم کاری کرده ام . . .

آرامش روحم کاری کرده ام . . .

مهربانم . . .

 ای کاش همیشه میشد و می توانستم باشم . . .

میخواهم . . .

اما چرا بعضی وقت ها نیستم . . .

کمکم کن ، باورت کنم

بمانم و زود نرنجم . . .

خدایا این روزها هیچ شکی ندارم که چقدر

باحالیییییییییییییییییییییییی. . .

 


تو هنوز خیلی با حالی . . .

    نظر

 حس می کنم بسان کوری، درآستانه ی روشنایی ،تو را!

 اینک فهم من از تو، به قدر خلوص ِ سرانگشتانم و به قدر صداقت زخم های اندیشه ی توست.

چه می کنی با فهم بی مقدار من؟؟؟

خودخواهی ام را به دوش می کشم و از سرزمین انتظار تو کوچ می کنم.

مگذار در تلاقی شک من با تردید تو،به قانون امتداد زندگی لطمه ای وارد شود.

باورکن:

من چند قدم دور تر از تو به سرانجامم  خیره مانده ام.

و تو چه می دانی که تمام مرا رنج های تو در برخواهد گرفت.

کتف تصورات مرا تاریک ِشب تکیه می کند، کاش بودی و می دیدی  که از هراسش چون جنینی ناخواسته در اطرافم پیله ی بی هویتی می تنم!!!

آه......

من گرچه به جادوی بی تعلقی دچارم اما نیمی از من ناگزیر به تو الوده است و نیم دیگرم به آن دیگری!!!

من با نیمی از آگاهی توشریکم،

با نیمی از رنج هایت

 وبا نیمی از نهانت.

چرااااااا؟؟؟؟

پس نهانت را نشناخته با من چرا قسمت کرده ای؟

تا امروز درحیطه ی استیصال به دنبال پاره های تو باشم!!!

چرا باید سهم تو را من جستجو کنم تا رد رنجهایت را در خاک هستی ام بیابم؟؟؟

این ظالمانه است.....

من دوباره تو را زندگی خواهم کرد.

و گویی ساکنان زمین نیز چون تویی را دوباره زندگی خواهند کرد.

و این رسم مردمان اینجاست،که خود را در قالبِ دیگری جستجو کنند.

اینک حس می کنم تو را بسان کوری در استانه ی روشنایی!

بارناگفته هایت را بر زمین می گذارم و می روم تا رها از نیمه های سردگمم،،،، خویش را جستجو کنم!!!

 

خیلی خسته ام خدا.

اما تو هنوزم خیلی باحالی.


آ خدا یه بارون . . .

    نظر

سلام

.

.

.

امروز شیراز واسه 5 دقیقه بارون اومد

هم خوشحال شدیم هم دلممممممممممممممممممممممون گرفت . . .

آ خدا یه بارون مشتی میزنی ، خیلی دلمون واسه بارون تنگ شده . . . .

فقط همین

 

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت.

فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت.

دوست را زیر باران باید دید.

عشق را زیر باران باید جست...

((تقدیم به همه اونایی که دلشون واسه بارون تنگ شده ))


گفت . . . گفتم : (( شیراز خرمشهر قشنگی نیست . . . ))

    نظر

 

گفتم : می شنوی که چه آهنگ حزینی دارد ؟!

گفت : آری . . . همین است که میخواند .

گفتم : نه . . . صدای قافله را میگویم ، خرمشهر که دارد دور می شود .

گفت : دور نمی شود . . . دارد گم می شود .

گفتم : من که آن زمان نبودم اما نمیگذارم صدای زنگ قافله خرمشهر توی دالان گوشهایم گم شود .

گفت : گم میشود . . . دیر یا زود

گفتم : هنوز صدایش را میشنوم انگار که پخش زنده باشد .

گفت : این انعکاس دو صدایی است که سالها مرده است .

گفتم : ای کاش آن روزها بودم حداقل سعی میکردم که بروم . . . قافله خرمشهر دارد میرود !!!!

گفت : میرود نه . . . بگو رفت . . .

گفتم : پس ای کاش حال و هوای آن روزها را داشتم . . . دلم هوا کرده است . . . هوای خرمشهر و . . .

گفت : اصحاب کهف شده ای و سکه بی وقت میخواهی ؟

گفتم : دل است دیگر . . . هوا کرده . . . هوای یک شبش را

گفت : سال دو هزار هستیم . . . دوره دلتنگی گذشت . . . از اینترنت حرف بزن .

گفتم : اینترنت و سی دی برای گنجاندن شبهای خرمشهر سرد است من نمی توانم حاج همت را با آن همه بزرگی و عظمت توی حقارت سی دی جای دهم .

گفت : دیروز تمام شده است . . . با تمام خرمشهر ها و حاج همت ها . . .

گفتم : خرمشهرها ، همت ها و باکری ها که تمام نمی شوند .

گفت : شعار نده لطفا . . . به خیابان شهرت نگا کن . آنها را میبنی یا نه ؟

گفتم : نه . . . هیچ کدامشان را . . .

گفت : رنگی از باکری میبینی ؟

گفتم : نه ، انگار هیچ کس همرنگ او نیست .

گفت : رد پای همت را چه ؟ جای پایش را توی دود و غبار پیدا می کنی ؟

گفتم : نه . . . انگار . . .

گفت : نه . . . انگار . . . مطمئن باش که راه آنها گم شده است .

گفتم : من هنوز ردپایشان را حس می کنم . . . حی و حاضر و زنده .

گفت : به قول سهراب چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید .

گفتم : راست می گویم . . . من آن قافله را . . .

گفت : جنگ تمام شد ، دروازه ها را بستند . . . چفتش را هم انداختند .

گفتم : شهادت را با زخم و تیر نمیدهند ، خیلی ها شهید شداند پیش از آنکه بمیرند .

گفت : رفته ایم تو هشتاد و هفت . سال خودت را باور کن . خاک و خاکریز رفته توی عکسها .

گفتم : باور کن من هنوز صدای اذان مسجد خرمشهر را حس میکنم

گفت : اینجا شیراز است ، خرمشهر نیست ، مراقب باش چه می گویی ؟ چه می کنی . . .؟

گفتم : من همه جا را خرمشهر میبینم اما چه حیف که(( شیراز خرمشهر قشنگی نیست . . . ))

 

بعد از این همه حرف زدن اول باید بگم سلام . . .

و بعد ممنونم که وقت گذاشتی و حوصله خرج کردی و خوندی

من ، دادا (پسرک زشت ) پیشاپیش سالروز آزادی خرمشهر را به همه مردم ایران

 و همه اونایی که خودشون را از این معرکه دنیا آزاد کردن به خصوص

 شهدای عزیز و همیشه جاودان رهپویان وصال شیراز

تبریک میگم 

شاد باشید و پایدار

دادا